نه در فلاحت، كاري كرديم نه در صنعت!
نویسنده علی اکبر داور
بحران اقتصادي ما از کجاست؟ چه طور پيدا شده؟ بحران فعلي يک قسمت ناشي از علل موقتي است، بدي محصول سال گذشته و بسته شدن سر حدات روسيه - من به اين علل موقتي کار ندارم. اساس کار ما از جاي ديگر عيب کرده. فقر ما مربوط به اين نيست که حاصل سال قبل يک قسمت ايران خوب نبوده يا محصولات ما را روسيه نخريده - درد ما اگر منحصر به همين بود آنقدر ناله و فرياد جا نداشت. بحران اصل کاري غير از اينهاست. کهنه تر است و اساسي تر؛ به عقيده من بحران اقتصادي ما ناشي از اين است که تعادل بين مصرف و توليد ثروت در ايران به هم خورده. يا روشن تر بخواهيم بگوييم: ما بيش از قوه توليد خودمان مصرف مي کنيم.
اجازه بدهيد اول يک مثال بزنم: فرض کنيد اهالي يک قريه - براي اينکه همه به قدر احتياج بود بخورند و بپوشند - در سال محتاج به صد خروار گندم، دوخروار و پنجاه من پنير و هزار ذرع پارچه باشند. اگر بيش از ميزان اين مصرف، گندم و پنير و پارچه به عمل بياورند البته روزگارشان بهتر خواهد شد. مازاد را پس انداز مي کنند. وضع خوراک و پوشاکشان بهتر مي شود. زيادي گندم و پنيرشان را مثلابا گوشت و برنج و روغن معاوضه خواهند کرد. پارچه اضافي را مي دهند و زينت آلات مي گيرند. خلاصه زيادي محصول همه را بيش و کم صاحب ثروت مي کند. در زندگاني عموم آسايش و استراحت پيدا مي شود.
شايد زندگاني امروز دنياي متمدن، خوراک و پوشاک طبق اروپاي امروز هيچ طرف نسبت با يک قرن بيشتر نيست. مردم عموما بهتر و بيشتر از سابق مي خورند و مي پوشند و زندگي مي کنند.حالاخيال کنيد اهالي قريه فرضي ما در سال هشتاد خروار گندم، يک خروار پنير و پانصد ذرع پارچه بيشتر نداشته باشند، نتيجه چه خواهد شد؟ همه بالتساوي بايد گرسنگي بکشند و لختي ببينند و به معدودي به قدر احتياج خوراک و پارچه برسد و اکثريت گرسنه و لخت بمانند.محض اينکه از خودمان مايه نگذاريم ممکن است اوضاع هشتاد و چند سال پيش فلاندر را شاهد بياوريم: تا حوالي 1840 ميلادي کتان بافي در فلاندر رونق داشت. قريب سيصد هزار نفر با اين کسب زندگي مي کردند. در اوايل قرن نوزدهم پارچه بافي به وسيله چرخ در انگلستان پيدا شد. از 1825 اين صنعت بناي ترقي گذاشت و رفته رفته کارش بالاگرفت. در 1840 نخ و پارچه هاي فلاندر که دست بافت بود دگر در انگلستان به فروش نمي رفت سهل است در داخل مملکت هم دگر مشتري نداشت. بيچاره هايي که کسب شان به اين روز افتاده بود تا مي توانستند بيشتر کار کردند و کمتر مزد گرفتند؛ ولي با ماشين مسابقه نمي شد داد: نساجي که سابقا روزي دو فرانک کار مي کرد به روزي 63 سانتيم مزد - تقريبا ثلث مزد سابق ساخت و با وجود اين حال اغلب نمي توانستند کار پيدا کنند.
در راپورتي که همان اوقات براي دولت تهيه شده بود مي نويسند: مزد کارگر براي رفع ضروري ترين حوائجش دگر کافي نيست «مردم استطاعت پوشيدن لباس ندارند. عايدات شان به اندازه اي نيست که لااقل به قدر کافي غذا بخورند»!
فقرا از گرسنگي به محبس پناه مي بردند. در سال 1847 محبس شهر بروکسل به تنهايي 24600 حبسي داشت 19450 نفر از اين عده اهل فلاندر بودند. از تمام دهات؛ زن، مرد، بچه، هر کس قوه حرکت داشت به طرف شهرهاي نزديک فرار مي کرد. در کنار هر جاده صدها نعش زن و مخصوصا بچه روي هم ريخته مي ديدند! بعد از اين مثال بدنيست حال خودمان را تشريح کنيم: ما هم تا وقتي که با پيه سوز کار وطن مي ساختيم، زن هاي شيک مملکت مان به پارچه ابريشمي خوش بودند. دهاتي هاي فولامحله و کلارستاق عادت به چاي نداشتند. ناخوش هامان با شير خشت خوب مي شدند يا به رحمت خدا مي رفتند - گوش ها به اسم درشکه و بوق اتوموبيل آشنا نشده بود. قشون مان براي خودش کسب و کاري داشت (هيزم مي شکست و تخم مرغ مي فروخت). ماليات مملکت با چند دوجين مستوفي و سررشته دار و عزب دفتر وصول مي شد يا نمي شد در هرحال خاکي به سر ما مي کرد. مختصر چه تصديع بدهم تا وقتي ما باب سليقه اجداد پدر بزرگمان زندگي مي کرديم کار و بارمان لااقل به چشم خودمان بد نبود و اين دو روزه عمر را به يک شکلي مي گذرانديم.آن دورها بين مجموع ثروت کليه اجناسي که در سال تمام افراد ما روي هم رفته مصرف مي کرديم و مجموع ثروتي که اهل مملکت به عمل مي آوردند تناسبي بود. اگر ثروت زياد توليد نمي کرديم ثروت زيادي هم مصرف نمي شد. از وقتي که پاي مصنوعات فرنگ به ميان آمد و قسمت اعظم مصنوعات خودمان ورافتاد. ذوق ها تغيير کرد و احتياجات زياد شد. از آن روز بحران اقتصادي نرم نرم پيش آمد و آمد و آمد پا و دامن و بالاخره گريبانمان را گرفت تا امروز که به اين حالمان انداخته و زير پنجه آن دست و پا مي زنيم!
گمان نمي کنم زياد شدن احتياج و بالنتيجه زياد شدن مصرف محل انکار باشد؛ ولي باز احتياطا چند مثال بزنم: دواهاي زمان مرحوم سلطان الحکماي ناييني که يادتان هست؟ سلطان تا نزديک هاي عهد مشروطيت حيات داشت توي نسخه هاي آن مرحوم و طبابت آن دوره، هيچ به قول عوام از اين جوهريات فرنگي مي ديديد؟ ناصرالدين شاه آخر سلطنتش تازه با گنه گنه سروکار پيدا کرده بود. امروز هيچ عطار بي سوادي جرات دارد بگويد دهاتي هاي شهريار گنه گنه نمي خواهند؟
وقتي در همان عهد ناصري بالاخره اجازه دادند طهران قهوه خانه داشته باشد خرج قهوه خانه ول خرجي مسلم بود. امروز جوجه مشتي هاي ما دگر به قهوه خانه اعتنايي ندارند، «کافه»، «لقانطه»، «رستوران» و«هتل»براي آنها لازم است.
تفريح عمومي بسياري از مردم تا چند سال پيش منحصر به اين بود که دور بساط لوطي غلامحسين و دوريش مرحب دو ساعت سرپا بايستند و آخر يکي دو پول سياه هم ندهند. امروز چقدر از افراد همان مشتري هاي پاقرص درويش مرحب هستند که به معرکه گيري فلک زده درويش مي خندند و عوضش به تماشاي سينما و تئاتر مي روند؟
وقتي مظفرالدين شاه اتومبيل يا به قول بچه هاي آن روز«کالسکه دودي»وارد کرده بود يادتان مي آيد؟ دسته دسته مردم مي رفتند تماشا کنند ببينند باز اين فرنگي خدا خوب کرده چه شيوه اي به کار زده!!امسال در راه شميران افراد طبقات خرده پا اغلب با اتومبيل قلهک و تجريش مي رفتند.
خلاصه مصارف ما زياد شد. همه ما احتياجات و عاداتي پيدا کرده ايم که پدران ما نداشتند. مجموع ثروتي - يعني مجموع اجناسي - که ما الان همه ساله براي خوراک و لباس و به طور کلي براي زندگي خودمان به عمل مي آوريم ديگر کافي براي رفع احتياجاتمان نيست - اين است که عده کثيري از هموطن هاي ما زياد و کم دچار گرسنگي شده اند اغلب زارعين «واگردون» ندارند. بيشتر اهل اين مملت يکدست لباس را آنقدر مي پوشند و وصله مي زنند که انسان از سرو وضع شان به رقت مي آيد و خجالت مي کشد!باز جاي شکرش باقي است اجناسي که ما فعلامصرف مي کنيم زياد کار نمي برد و به همين جهت ارزان است و الامگر مي شد چرخ زندگاني ما شش ماه بچرخد؟ امکان نداشت.واقعا فکر بکنيد! اگر بنا بود کارد و چنگال و چاقو يا پارچه اي که در ايران صرف مي شود با همان طرز خودماني - با دست يا ابزار وطني - ساخته و آماده مي شد چطور ما مي توانستيم از عهده بربياييم؟
ولي چون کارخانه هاي انگليس - به تنهايي در سال به قدري پارچه مي بافند که مي شود سه مرتبه دور کره زمين را پارچه پوشاند - چون کارخانه «فرد»در يک روز -
(15 مه 1917) - 3482 اتومبيل مي سازد که ما هم مي توانيم پارچه کار فرنگ بپوشيم و اتومبيل سواري کنيم.اما با همه اختراعات ديگران هرقدر هم ملل آدم دنيا خوب کار کنند و جنس زياد و بالنتيجه ارزان به عمل بياورند - باز اين اجناس کار مي برد و قيمت دارد - پس ما که بنا گذاشته ايم خوش سليقه باشيم ما هم بايد در مقابل اجناسي تهيه کنيم، باب ذوق ديگران، به قيمت مناسب و به مقدار زياد - اگر اين طور نيست بگوييد اشتباه مي کنم تا من هم از اشتباه بيرون بيايم و اگر حق با من است بگوييد چه کرده ايم؟
بنده منکر نيستم - نسبت به هفتاد سال قبل ما هم در توليد بعضي اجناس پيش رفتيم - مثلامحصول کشمش و ترياکمان زياد شد - قالي هم امروز بيشتر از سابق مي بافيم.
ولي نکاتي در اينجا است که غافل از آن نبايد بود:
اولا- اگر بعضي اجناس بيش از گذشته به عمل مي آيد. بسياري از ثروت هاي سابق يا به کلي يا تقريبا امروز ديگر توليد نمي شود. شال کرمان و مخمل کاشان براي مثال کافي است.
ثانيا - با اصولي که ما در فلاحت و صنعت و تجارت و بالاخره در تمام زندگاني خودمان داريم توليد ثروت ما منتها تا يک حدي مي توانست ترقي بکند و تا يک درجه معيني ترقي کرد.مي گوييد چطور؟ قدري فکر بکنيد دلايلش روشن مي شود.
1 - محصولات ما غالب فلاحتي است و اساسا محصول فلاحتي را تا يک حدي مي شود بالابرد - زمين ماشين نيست که مطيع اراده شما باشد - هرچه بخواهيم و در هر فصل بخواهيد براي شما بسازد.
2 - صرف نظر از اين موضوع، اصول زندگاني ما اجازه نمي داد و نمي دهد مثل ديگران از فلاحت خودمان فايده ببريم و محصولمان را زياد بکينم.
اگر در اين باب ترديدي هست بفرماييد؟ ما زمين زياد داريم. راست است؛ اما با زمين تنها که زندگي نمي شود به هم زد.
محصول ما وقتي فوق العاده مي شد که سرمايه و کارمان با زيادي زمينمان متناسب بشود. ولي اين طور که نيست.مي گوييد هست؟ما هم آدم کم داريم، هم شيوه کارمان شيوه کار درستي نيست. هم از حيث سرمايه دست و بالمان بسته.
کمي نفوس ايراني يک از بزرگ ترين علل فلاکت ماست. مملکت به اين عرض و طول را با اين عده محال است به جايي رساند؛ چون عده ما کم است براي همه کار پيدا نمي شود - ولي شرح اين موضوع را به وقت ديگري بايد گذاشت فعلاهمين قدر مي خواهم بگويم با جمعيت کم ايران تمام زمين وسيعش را نمي توان اساسا آباد کرد ولو آنکه جميع مردم همه اوقات شان را به کار آبادي زمين مي زدند. تا چه رسد به اينکه جماعت زيادي از اين عده کم ناچار به کارهايي غير امور فلاحتي بايد بپردازند و جمع کثيري هم اصلامفت خوري و بيکاره بودن، دزدي و راهزني و امثال اين«مشاغل آزاد»را بر همه قسم کار و شغلي ترجيح بدهند.
خلاصه - بدون تفصيل زياد - واضح است که ما براي حاصل گرفتن از خاکمان هرچه بخواهيم آدم کم داريم و اين عده کم هم مثل آدم هاي امروز کار نمي کنند!
بله، اسلوب کار ما باب زندگي عصر حاضر نيست.من نمي خواهم بگويم چرا مزارع ما تمام با ماشين هاي جديد شخم و کشت نمي شود. نه. ممکن است پس از مطالعه و حساب دقيق ببينيم اصلاتا مدتي فلاحت با ماشين براي ايراني صرفه ندارد. فقط قصد من اين است که به اصول علمي فلاحت بايد ايمان آورد و بر عکس آنچه ما هيچ به آن اعتنا نداريم فلاحت علمي است.وقتي که دانشمندان ديگران سال ها عمر خود را در کشف اسرار خاک صرف مي کنند و به قدرت علم نشان مي دهند. ممکن است از يک دانه گندم تا هفتصد و نه هزار(!)گندم به عمل آورد. زارع بيچاره ما براي اينکه گندمش از شر ملخ و سن محفوظ بماند به طلسم نويس متوسل مي شود و من و شما از ترس جرات نداريم بگوييم اين چه حقه بازي است!
هيچ توجه کرده ايد مردن گاوها چقدر از سرمايه مملکت را به باد داده؟ خبر داريد هنوز در اغلب دهات ما قلم پاي ماموري را که بي احتياطي کند و براي تزريق گاو برود خواهند شکست؟مي دانيد اکثر دهاتي ها طاعون گاوي را با طلسم بندي جلوگيري مي کنند؟با اين معتقدات علمي انتظار داريد زارع ما در يک هکتار زمين صد هزار من سيب زميني به عمل بياورد؟! باري، طول کلام چرا؟ فکر ما به قدري کند، اطلاعاتمان به درجه اي کم و کار رعيت مان به قسمي عقب مانده است که به حکم طبيعت محصولات ما ممکن نبود و نيست ترقيات فوق العاده بکند.
خب، آدم و کارمان اين طور است. حالاببينيم سرمايه مان چه صور دارد البته همه مي دانيم سرمايه يعني چه - سرمايه محصول و جنسي است که پس انداز شده به مصرف نرسيده، آن را کنار گذاشته اند. با توجه به اين معني لابد متوقع نيستيم سرمايه ما زياد باشد. سرمايه کسي زياد است که بيش از مصرف توليد ثروت بکند. ما که دائم مصارف مان زياد مي شودو به آن نسبت توليدمان پيش نمي رود نمي توانيم سرمايه داشته باشيم. چيزي علاوه از مصرف براي ما باقي نمي ماند که آن را کنار بگذاريم. آدمي که با بخور و نمير بايد بسازد پس اندازش کجا است!
جايي که سرمايه اين طور کم شد ناچار کرايه پول، نرخ تنزيل ، بالامي رود: آبادي و توسعه فلاحت، بدون پول نمي شود. وقتي تنزيل صدي بيست و چهار رسيد. چه طور مي خواهيد مالک به فکر آباداني بيفتد؟ امروز کدام ملک است که نفع خالصش به صدي بيست و چهار برسد؟ در اين صورت پولي را که بيست وچهار درصد منفعت مي دهد به چه علتي کسي به کار آبادي زمين مي زند؟ بر فرض مالکي براي آبادي زمينش محتاج به قرض نبود. شخصا سرمايه داشت. تصور نمي کنيد چون مالکين محتاج زياد هستند و اغلب به ثلث قيمت حاضر مي شوند قرض بگيرند و ملک خودشان را بيع بدهند آن مالک صاحب مايه بيع گرفتن ملک ديگران را بر آباد کردن زمين خودش ترجيح خواهد داد؟ هم اميد بيست و چهار در صد و عايدي بي دردسر دارد و هم مخصوصااميد اينکه مدت سر برسد و ملک را به قيمت نازل ببرد!
البته نتيجه اين رقم حساب اغلب جز جمع کردن دهات خرابه چيزي نيست؛ ولي اگر ما حساب صحيح سرمان مي شد که روزگارمان بهتر از اينها بود و مالکي مثل مرحوم سپهسالار سابق عاقبتش به انتحار نمي کشيد. باري تمام آنچه گفته شد خلاصه کنم: کمي آدم، بدي سبک کار و کمي سرمايه - همه دست به هم داده نمي گذارد املاک ما آباد و محصولات فلاحتي ما فراوان بشود. ترقي محصولات زراعتي ما - چنانکه ديديم - ناچار محدود است اما در امور صنعتي چه کرديم و چه مي کنيم؟ هيچ!
برگرفته: دنياي اقتصاد، مورخ 25/6/91، صفحه 31 (تاريخ اقتصاد)
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۶/۲۶ ساعت توسط admin
|